من، نه!! او ...

خود در آ ور دی ...

خود در آ ور دی ...

50 درصد ما حله!

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۰۲ ب.ظ

رفته بود خواستگاری... وقتی صحبت های اولیه با دختر خانم تموم شد، وقتی داشت از اتاق میومد بیرون، انگشتر عقیقشُ از دست راستش در آورد! هم زمان که بلند می شد، گفت: این طوری خیالم راحت تره...


+ شاعر می فرماید: انگشترم، انگشترت را دوست دارد... بعله :)

موافقین ۸ مخالفین ۱ ۹۵/۱۲/۱۵
چشم به راهم ...

نظرات  (۱۱)

۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۳۱ منتـــظر المـهـدی۳۱۳
بسیارعالی ، تشکر
پاسخ:
تشکر از آقا داماد
:))
پاسخ:
داماد به این میگن!
من نفهمیدم چی شد؟
چرا؟
پاسخ:
هیچی دیگه، خیلی ریز می خواسته بگه: لطفا به کسی دیگر نیاندیش....
همون نخ دادنه؟ :/
پاسخ:
نه
التماس کردنه!
خب چه ربطی به انگشتر عقیق دست راست داشت!؟
قبول نیست! من نمی فهمم!
پاسخ:
آیا وقتی یک مرد به خواستگاری می رود، چیزی به عنوان هدیه می گذارد و بر می گردد؟ یا خیر؟
شهر ما که اینطوریه!
مثلا مورد داشتیم، گوشی هدیه برده بود!

این هم یه مدلی از اون مدله دیگه
واضح نیست؟
آهان...
خب من ندیده بودم این رسمو...
ما نداریم یعنی...
واسه همین نگرفتم مطلبو...
وگرنه به جون خودم خنگ نیستم! :)))

حالا می تونم بگم: عخییییی...
پاسخ:
خب خدا را شکر...
ضمنا شاعرِ + خوب سروده! :)
پاسخ:
بله خیلی خوب :)
۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۳۰ دچــ ــــار
بعد چی شد؟ :)
انگشتر که به درد اوشون نیمخوره احتمالا! 
پاسخ:
نه دیگه احتمالا بزرگه!
بقیه داستانُ هر جور دوست دارید ببرید جلو...
چه رمانتیک :)
پاسخ:
بله
آقو ما یه جا رفتیم خاستگاری، کلید خونمون گم کردیم اونجا! هی می گشتیم که کجو انداختیمش آخرش فهمیدیم توی جیب خودمون بوده.
هیچی دیگه فقط خاله طرف یه چندتا تیکه بهمون انداخت :((
پاسخ:
عجب... :)
چقدر شعرش قشنگ بود
کلی خندیدم
پاسخ:
خنده نداره که!
لبخند بزنید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی