دیگــر طاقتی من ِ نالان را نمانده است
نایی برای نالــــه زدن هم نمانده است
+ یوسفِ گمگشده ، گــُم گشته !!!
دیگــر طاقتی من ِ نالان را نمانده است
نایی برای نالــــه زدن هم نمانده است
+ یوسفِ گمگشده ، گــُم گشته !!!
دل من تنهایی
می رود در باغی
می کند از سیبِ نگاهی ، عشقی
از شکوفه شدنِ لبخندی ، امیدی
دل من تنهایی
می برد سبدِ حسش را
می فروشد به بهایی اندک
تا خَــرَد تکه ای عمر
تا شود راهی دیدار تو باز
او که تا امروزش ، نشده وصل ِ تو ، باز
میرود ، می خَــرَد عُـمری را
تا که شاید روزی
وصل ِ دریا باشد
دل من تنهایی...
از تو نوشتن
یک چیزی می خواهد به نام
" لــیاقـــت "
من ندارم ... !
+ اللهم عجل لولیک الفرج
بازی منطق و احساس چه می شود؟!
من ماتِ منطق ِ بی احساس شده ام!
+ گاهی باید فقط "قلب" داشت !!!
هشتِ من گیر نه است این روزها
ای به قــُـربان جـوادت یا رضــــا ...
+ حــــــــــرم... :(
مرد که باشی
بعد جر و بحث و دعوا
گریه نمی کنی!
در خونه رو محکم می کوبی و میری بیرون ...
+ مرد برای رفع دلتنگی هاش، گریه نمی کنه! قدم میزنه...
فرصتی گر بشود ؛ حــــرفِ دل ، بسیار است...
+ می نویسم حرف دل، تو بخوان درد دل...!
روز و شب
بی تو
گذشتن که نه!
مــُـــردن دارد ....
# السلام علیک یا حجت الله فی ارضه !!!