ضبط صوت
جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۰۴ ب.ظ
به اجبار راضی شد. با او همراه شد. دل تو دلش نبود. هر ثانیه برایش یک ساعت می گذشت. لعن و نفرین بود که نثار خودش می کرد؛ ای کاش نمی آمدم، ای کاش زود تر رفته بودم، ای کاش شب را پیش مادر بزرگ می ماندم. ای کاش ... ! هوا تاریک، شیشه ی ماشین پایین، فیلم خاطرات در حال پخش، زن همسایه هم که در دلش رخت می شست و خدا نگهدارد آقای اصفهانی را ...
+ این داستان، داستانی پیش نیست!
چه در دل ِ من
چه در سر ِ تو
من از تو رسیدم به باور ِ تو
.
.
.
با تو ، شوری در جان
بی تو ، جانی ویران
از این ، زخم ِ پنهان
می میرم
.
.
.
ببین غم ِ تو رسیده به جان و دویده به تن
ببین غم ِ تو رسیده به جانم ،
بگو چه کنم
چه در سر ِ تو
من از تو رسیدم به باور ِ تو
.
.
.
با تو ، شوری در جان
بی تو ، جانی ویران
از این ، زخم ِ پنهان
می میرم
.
.
.
ببین غم ِ تو رسیده به جان و دویده به تن
ببین غم ِ تو رسیده به جانم ،
بگو چه کنم
+ این داستان، داستانی پیش نیست!
۹۴/۱۰/۱۱