چه جالب
ما امتحان می دیم
از مراقب
پذیرایی می کنن :|
مدتی هست
که تنها
به تو
می اندیشم ...
+ در خم زلف تو، پابند جنون شد دل من / بیخبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من (صبوحی)
++ این یه مدت که میگم میتونه یک عمر باشه حتی!
کاش
رسیدن به تو
شبیه رسیدن به
جوابِ معادله های ریاضی بود
یه راه حلی کلی داشت!
یاد می گرفتم
حفظ می کردم
اصن تقلب می نوشتم(!)
اما
خلاصه به مقدار x می رسیدم و می رفتم
سوال بعدی ...
+ تقلب خر است :|
++ راه حل های پیچیده خرتر :/
+++ برای رسیدن به تو هیچ راهی به ذهنم نمیرسه:/ دقیقا حال الانم شبیه اون لحظه هایی که خوندم اما یادم نمیاد که بنویسم!
حالش خوب نبود، تعریف ها، مدلها، فرمولها، هر چه را که خوانده بود فراموش کرده بود! دل تو دلش نبود. فشارش هم افتاده بود. زیر لب دعا می خواند و دستانش را مُشت کرده بود. همان جور که تکان تکان می خورد چشمش را چرخاند تا نگاهی به اطراف بیاندازد که در نیمه راه به دام افتاد! دو ردیف آن طرفتر، درست مقابل در، پسرک زیر زیرکی در حال براندازش بود...
+ و حتما همین جا بوده که شاعر میگه:
ببین از فرط تنهایی رسیده تا کجا کارم / که با صد تا کلک باید دو واحد با تو بردارم
++ در موقع امتحان حواستان به سوال ها باشد بهتر است...
گفت: ان شاالله خدا قسمتت کند بابا
آنوقت می فهمی که زن ها
آنقدر ها هم
آش دهن سوزی نیستند ...
+ دلداری می داد اما ، به سبک قدیم !
++ سر تو با همه شهر در افتادم من ...
در حالت عادی سالی و دوازده ماه یک خطی چیزی می نوشتیم
و حالا که در فرجه های امتحانات به سر می بریم
عجیب نوشتنمان می آید!
+ الهی العفو ... :|
مادرش هرچند با دلهره ، هرچند با ترس ، می رود. می رود تا رقم زند فردای پسرک را، می رود تا حرف را به میان بکشد و جوابی بشنود که تکراری ست، که بارها شنیده است:
" پدرش دختر به فامیل نمی دهد! "
خودش هم که همیشه میگوید :
" ایشان جای برادر ما هستند "
دخترک را دوست داشت، خیلی هم دوست داشت. دخترک اما ... شاید دوستش داشت شاید هم، دوست نداشت !!
دل را به دریا زدن "هنر" می خواست. پسرک هنرش را داشت. زدن به سیم آخر "جرئت" می خواست. پسرک جرئت هم داشت..
دختر هرچه محجوب تر هر چه با حیاتر؛ حرف زدن با او سخت تر! دختر هر چه خانم تر؛ خواهانش بیشتر!!
" میان اینهمه عاشق که دنبالت به صف هستند / شبیه تیم پیروزی ، از آخر اولم بانو "
دست دست کردن ها همیشه خراب می کنند زندگی را، نباید کار از کار می گذشت!
اگـر دهـه ی 70 بود نامـه ای می نوشت ، اگر دهه ی 80 بود اسمس می داد لابد!! اما حالا راهی به جز تلگرام نمانده بود ...
چه بهانه ای بهتر از آلودگی هوا، چه دلیلی بهتر از احوال پرسی و چه لحظه ای بهتر از آخر شب که همه خوابند؟!
قید یک سری چیزها را باید می زد مثلا خجالت، مثلا رودربایسی، مثلا غرور، مثلا مثلا هایی که دست و پا گیر است!!!
زد قید هرچه هست حتی خودش را ، نوشت ، فکر کرد و نوشت، هرچه بود و نبود در دلش نوشت:
" گفته ای مثل برادر دوستم داری ولی/ کاش من یار تو بودم، مابقی داداش ها "
ای کاش جواب بانوی قصه این باشد:
" از سرِ بیکاری امشب، خواستم تا یک به یک / بشمُرم حاجاتِ خود، دیدم نود درصد تویی "
شاعر شعر ها را نمیشناسیم +
! این داستان ، داستانی بیش نیست ++
یک استادی داریم بس بسیار سخت گیر :|
برای امتحان به اندازه یک پژوهشگر و محقق منبع معرفی کرده اند
در آخر هم یک کتاب که باید بخریم و بخوانیم
این جاست که باس بگم:
کتاب باید خرید
جور دیگر باید خواند :|
دو عدد پاور پوینت + جزوه کلاسی + 40-50 صفحه عکس از یکی دو تا کتاب + سه فصل از کتابی دیگر :((
درد نوشت: چطور بخوانم این همه را ؟! آن هم از برای درسی که اختیاری است؟!
+ التماس دعا :|
- ببین منو!! اصن تو چرا انقد ساکتی؟
+ :)
- فقط من حرف زدم یه چیزی بگو!
+ :))
- :|
+ چی بگم؟؟
- نمیدونم، هرچی!! فقط بگو
+ همه چیزمی تو ...
- ...
+ بسه یا بازم بگم؟؟؟
- ...
+ ...
+ گاهی تمام آسمان ریسمان ها را میبافد تا از تو یک جمله بشنود، خسیس نباش محبت کن ، مردانه محبت کن...
++ درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین/ بی تو بودن درد دارد میزند من را زمین (شاعرش را نمیشناسم)