من، نه!! او ...

خود در آ ور دی ...

خود در آ ور دی ...

چه جالب

ما امتحان می دیم

از مراقب

پذیرایی می کنن :|

۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۱۱:۱۰
چشم به راهم ...

مدتی هست

که تنها

به تو

می اندیشم ...



+ در خم زلف تو، پابند جنون شد دل من / بی‌خبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من (صبوحی)

++ این یه مدت که میگم میتونه یک عمر باشه حتی!

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۶
چشم به راهم ...
صدا کن مرا
دلم برای تو تنگ است ...



+ من و سهراب :)
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۸
چشم به راهم ...

کاش

رسیدن به تو

شبیه رسیدن به

جوابِ معادله های ریاضی بود

یه راه حلی کلی داشت!

یاد می گرفتم

حفظ می کردم

اصن تقلب می نوشتم(!)

اما

خلاصه به مقدار x می رسیدم و می رفتم

سوال بعدی ...


+ تقلب خر است :|

++ راه حل های پیچیده خرتر :/

+++ برای رسیدن به تو هیچ راهی به ذهنم نمیرسه:/ دقیقا حال الانم شبیه اون لحظه هایی که خوندم اما یادم نمیاد که بنویسم!

۱۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۱۴:۱۵
چشم به راهم ...

حالش خوب نبود، تعریف ها، مدلها، فرمولها، هر چه را که خوانده بود فراموش کرده بود! دل تو دلش نبود. فشارش هم افتاده بود. زیر لب دعا می خواند و دستانش را مُشت کرده بود. همان جور که تکان تکان می خورد چشمش را چرخاند تا نگاهی به اطراف بیاندازد که در نیمه راه به دام افتاد! دو ردیف آن طرفتر، درست مقابل در، پسرک زیر زیرکی در حال براندازش بود...


+ و حتما همین جا بوده که شاعر میگه:

ببین از فرط تنهایی رسیده تا کجا کارم / که با صد تا کلک باید دو واحد با تو بردارم

++ در موقع امتحان حواستان به سوال ها باشد بهتر است...

۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۹:۴۰
چشم به راهم ...

مرد را

ریش باید؛

و صد البته

ریشه ...

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۱
چشم به راهم ...

چشمی که گرفتار شد، تـَــر نمی شود ...


شرمسارم



+وَاَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَالاَْقْدامِ
و از تو امان خواهم در روزى که شناخته شوند جنایتکاران به سیما و رخساره شان و بگیرندشان به پیشانیها و قدمها
۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۰:۴۴
چشم به راهم ...

مرد

گریه نمی کند!


خیلی راحت

دِق می کند


خیلی راحت

می میرد ...
۱۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۵۱
چشم به راهم ...
به اجبار راضی شد. با او همراه شد. دل تو دلش نبود. هر ثانیه برایش یک ساعت می گذشت. لعن و نفرین بود که نثار خودش می کرد؛ ای کاش نمی آمدم، ای کاش زود تر رفته بودم، ای کاش شب را پیش مادر بزرگ می ماندم. ای کاش ... ! هوا تاریک، شیشه ی ماشین پایین، فیلم خاطرات در حال پخش، زن همسایه هم که در دلش رخت می شست و خدا نگهدارد آقای اصفهانی را ...

چه در دل ِ من
چه در سر ِ تو
من از تو رسیدم به باور ِ تو
.
.
.
با تو ، شوری در جان
بی تو ، جانی ویران
از این ، زخم ِ پنهان
می میرم
.
.
.

ببین غم ِ تو رسیده به جان و دویده به تن
ببین غم ِ تو رسیده به جانم ،
بگو چه کنم



+ این داستان، داستانی پیش نیست!
۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۱۷:۰۴
چشم به راهم ...

گفت: ان شاالله خدا قسمتت کند بابا

آنوقت می فهمی که زن ها

آنقدر ها هم

آش دهن سوزی نیستند ...


+ دلداری می داد اما ، به سبک قدیم !

++ سر تو با همه شهر در افتادم من ...

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۱۰:۳۶
چشم به راهم ...

هوا

سرد بود

نگاه او

سرد تر ...

۱۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۲:۱۲
چشم به راهم ...

در حالت عادی سالی و دوازده ماه یک خطی چیزی می نوشتیم

و حالا که در فرجه های امتحانات به سر می بریم

عجیب نوشتنمان می آید!


+ الهی العفو ... :|


۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۲
چشم به راهم ...

خندید

و

انار همسایه

گل از گلش

شِکُفت ...


انار


+ لحن گیرای صدایت زود عاشق می کند / جان من تا میشود با هیچ کس صحبت نکن


++ شاعرش را نمی شناسم!

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۶
چشم به راهم ...
در باز می شود، انگار که کسی از پشت او را به داخل خانه هول داده باشد، سریع می دود سمت بخاری، سرما به جانِ استخوانش نشسته و دوست داشتنش به جانِ من! کنار بخاری جابه جا می شود، این پا و آن پا می کند، "هااااا" می کند در دست هایش، سرش را می برد نزدیکِ بخاری و چشم هایش را می بندد و به چه فکر می کند؟ نمی دانم! اما من به این می اندیشم که چگونه میان این همه چشم که من را می پایند برای او که دوستش دارم و نمی دانند چای ببرم ...


+ این داستان، داستانی بیش نیست!
۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۷
چشم به راهم ...

کاش

بین واحد های درسی

چند واحدی هم

"تو شناسی"

بود !


۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۹:۵۴
چشم به راهم ...

مادرش هرچند با دلهره ، هرچند با ترس ، می رود. می رود تا رقم زند فردای پسرک را، می رود تا حرف را به میان بکشد و جوابی بشنود که تکراری ست، که بارها شنیده است:

" پدرش دختر به فامیل نمی دهد! "

خودش هم که همیشه میگوید :

" ایشان جای برادر ما هستند "


دخترک را دوست داشت، خیلی هم دوست داشت. دخترک اما ... شاید دوستش داشت شاید هم، دوست نداشت !!

دل را به دریا زدن "هنر" می خواست. پسرک هنرش را داشت. زدن به سیم آخر "جرئت" می خواست. پسرک جرئت هم داشت..

دختر هرچه محجوب تر هر چه با حیاتر؛ حرف زدن با او سخت تر! دختر هر چه خانم تر؛ خواهانش بیشتر!!


" میان اینهمه عاشق که دنبالت به صف هستند / شبیه تیم پیروزی ، از آخر اولم بانو "


دست دست کردن ها همیشه خراب می کنند زندگی را، نباید کار از کار می گذشت!

اگـر دهـه ی 70 بود نامـه ای می نوشت ، اگر دهه ی 80 بود اسمس می داد لابد!!  اما حالا راهی به جز تلگرام نمانده بود ...

چه بهانه ای بهتر از آلودگی هوا، چه دلیلی بهتر از احوال پرسی و چه لحظه ای بهتر از آخر شب که همه خوابند؟!

قید یک سری چیزها را باید می زد مثلا خجالت، مثلا رودربایسی، مثلا غرور، مثلا مثلا هایی که دست و پا گیر است!!!


زد قید هرچه هست حتی خودش را ، نوشت ، فکر کرد و نوشت، هرچه بود و نبود در دلش نوشت:


" گفته ای مثل برادر دوستم داری ولی/ کاش من یار تو بودم، مابقی داداش ها "



ای کاش جواب بانوی قصه این باشد:


" از سرِ بیکاری امشب، خواستم تا یک به یک / بشمُرم حاجاتِ خود، دیدم نود درصد تویی "




شاعر شعر ها را نمیشناسیم +

! این داستان ، داستانی بیش نیست ++



۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۲:۰۷
چشم به راهم ...
چه کنم وقتی

به نزدیکترین افراد زندگی ام

هیچ
     هیچ
          هیچ

حس خوبی ندارم ؟؟؟
۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۰
چشم به راهم ...

یک استادی داریم بس بسیار سخت گیر :|

برای امتحان به اندازه یک پژوهشگر و محقق منبع معرفی کرده اند
در آخر هم یک کتاب که باید بخریم و بخوانیم


این جاست که باس بگم:


کتاب باید خرید

جور دیگر باید خواند :|


دو عدد پاور پوینت +  جزوه کلاسی + 40-50 صفحه عکس از یکی دو تا کتاب + سه فصل از کتابی دیگر :((

درد نوشت: چطور بخوانم این همه را ؟! آن هم از برای درسی که اختیاری است؟!


+ التماس دعا :|

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۲
چشم به راهم ...
داستان زندگی ما به یک چیزی عجیب پیوند خورده است! چیزی که اگر نباشد ما نیز نخواهیم بود! چیزی که نباشد نمی بینیم، نمیشنویم حتی! چیزی که از نان شب واجب تر است بله، درست است آن چیزی نیست جز؛
عینک!!!

عینک


برای تماشای فیلم ، نباشد نمی شود!
برای فهمیدن درس، نباشد نمی شود!!
برای دیدن اقوام وآشنایان و احوال پرسی، نباشد نمی شود!!!

برای دیدن تو ،فرقی نمی کند ؛
باشد نباشد

نمی شود که نمی شود که نمی شود ...


+ کور نیستم اما چشمم کمی تا قسمتی ضعیف است
++ الحمدالله کما هو اهله...

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۷:۰۲
چشم به راهم ...

- ببین منو!! اصن تو چرا انقد ساکتی؟

+ :)


- فقط من حرف زدم یه چیزی بگو!

+ :))


- :|

+ چی بگم؟؟


-  نمیدونم، هرچی!! فقط بگو






+ همه چیزمی تو ...


- ...

+ بسه یا بازم بگم؟؟؟


- ...

+ ...


+ گاهی تمام آسمان ریسمان ها را میبافد تا از تو یک جمله بشنود، خسیس نباش محبت کن ، مردانه محبت کن...

++ درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین/ بی تو بودن درد دارد میزند من را زمین (شاعرش را نمیشناسم)

۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۱
چشم به راهم ...