من، نه!! او ...

خود در آ ور دی ...

خود در آ ور دی ...

۳۱ مطلب با موضوع «داستانک» ثبت شده است

گفت: اگه صدای آهنگ اذیت می کنه خاموش کنم!

گفتم: نه، اگر کم کنید کفایت می کنه، ممنون.


و این یک جمله ی ما همانا و باز شدن بحث(!) همانا


گفت: آقا اصلن شما ها به چه امیدی زندگی می کنید؟ نه تفریحی نه شادی ای همه ش عزا..چرا ؟؟

من: سکوت

گفت: جوونی مثلا!!

من: سکوت

گفت: ای بابا نکنه روزه ای؟!

من: سکوت

گفت: باش بابا حرف نزن :|


وقت پیاده شدن گفتم: ما با یه چیزای دیگه حال می کنیم ... :)



+ خو برادر می خوای سر حرف و باز کنی باز کن چرا تریپ احترام به حقوقِ دیگران بر می داری؟ :|

++ به ماشین نداشته ام فکر می کنم و مداحانی که دوستشان دارم...

+++ از یک جایی به بعد تخیل نویسنده است :)

۲۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۳
چشم به راهم ...

زل زد در چشم های متعجب من و با بغض و حسرت گفت: از اول هم دوستش نداشتم، از اول هم از اون سیبیلاش ترسیدم(!) ، از اول هم نمی خواستمش و فقط جواب مثبت دادم تا از خونه خلاص بشم ، از اول از اول از اول ...


+ تمام دیالوگ های خانم همسایه واقعی است!

++ خانم همسایه بعد از بیش از یک دهه زندگی مشترک دارد طلاق می گیرد! سه پسر قد و نیم قد هم دارد ...

+++ یک بحثی هست در روانشناسی که میگوید برای خلاص شدن از یک مشکل در خانه ازدواج نکنید! چون مشکلات بیشتری برایتان پیش خواهد آمد!


۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۱۶:۳۳
چشم به راهم ...

یک بحثی  در بوم شناسی محیطی هست که میگه: بیابان ها و نیمه بیابان ها برخلاف ظاهر خشن و زبر، شکنندگی بالایی دارند! این جاست که باید گفت: مردها به مثابه بیابان می باشند، ظاهرا خشک و خشن اما در واقع به شدت حساس و شکننده!


+ کور باشم تا نبینم چشم ها دنبال توست / غیرتی هستم، حسودم، اندکی حساس هم (ایمان فرقانی)

++ من ، جزوه بوم شناسی و امتحان :|

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۸
چشم به راهم ...

در را با خشم کوبید و رفت. چند ساعتی خیابان ها را متر می کرد! آرامتر که شد، عصبانیتش که خوابید، برگشت! در را باز کرد و زن را دید. گوشه ی هال زانوهایش را بغل کرده بود و گریه می کرد! و حتما موهایش هم از دو طرف ریخته بود روی شانه هایش... :)


+هرکسی برای خالی شدن یه حرکتی می زنه. یکی راه میره، یکی داد میزنه و یکی هم گریه می کنه!

++ توی دعواها مراقب دلِ طرف مقابل باشیم...

+++ گویند که عشاق جهان عقل ندارند / یعنی تو خری، من به مراتب ز تو خر تر (علیرضا فیاض)

۱۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۱۴:۳۲
چشم به راهم ...

گفت: فراموشش کن!

تو می تونی!!


گفتم: نه!

نه اینکه نشه

نه اینکه نتونم


نمی خوام !!



+ آرزو ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﺸﻮﻡ / ﻫﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺪﺵ آﻣﺪﻩ ، آﻣﺪ ﺑﻪ  سرش (نیما شکر کردی)


۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۱۴:۰۳
چشم به راهم ...

حالش خوب نبود، تعریف ها، مدلها، فرمولها، هر چه را که خوانده بود فراموش کرده بود! دل تو دلش نبود. فشارش هم افتاده بود. زیر لب دعا می خواند و دستانش را مُشت کرده بود. همان جور که تکان تکان می خورد چشمش را چرخاند تا نگاهی به اطراف بیاندازد که در نیمه راه به دام افتاد! دو ردیف آن طرفتر، درست مقابل در، پسرک زیر زیرکی در حال براندازش بود...


+ و حتما همین جا بوده که شاعر میگه:

ببین از فرط تنهایی رسیده تا کجا کارم / که با صد تا کلک باید دو واحد با تو بردارم

++ در موقع امتحان حواستان به سوال ها باشد بهتر است...

۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۹:۴۰
چشم به راهم ...
به اجبار راضی شد. با او همراه شد. دل تو دلش نبود. هر ثانیه برایش یک ساعت می گذشت. لعن و نفرین بود که نثار خودش می کرد؛ ای کاش نمی آمدم، ای کاش زود تر رفته بودم، ای کاش شب را پیش مادر بزرگ می ماندم. ای کاش ... ! هوا تاریک، شیشه ی ماشین پایین، فیلم خاطرات در حال پخش، زن همسایه هم که در دلش رخت می شست و خدا نگهدارد آقای اصفهانی را ...

چه در دل ِ من
چه در سر ِ تو
من از تو رسیدم به باور ِ تو
.
.
.
با تو ، شوری در جان
بی تو ، جانی ویران
از این ، زخم ِ پنهان
می میرم
.
.
.

ببین غم ِ تو رسیده به جان و دویده به تن
ببین غم ِ تو رسیده به جانم ،
بگو چه کنم



+ این داستان، داستانی پیش نیست!
۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۱۷:۰۴
چشم به راهم ...

گفت: ان شاالله خدا قسمتت کند بابا

آنوقت می فهمی که زن ها

آنقدر ها هم

آش دهن سوزی نیستند ...


+ دلداری می داد اما ، به سبک قدیم !

++ سر تو با همه شهر در افتادم من ...

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۱۰:۳۶
چشم به راهم ...
در باز می شود، انگار که کسی از پشت او را به داخل خانه هول داده باشد، سریع می دود سمت بخاری، سرما به جانِ استخوانش نشسته و دوست داشتنش به جانِ من! کنار بخاری جابه جا می شود، این پا و آن پا می کند، "هااااا" می کند در دست هایش، سرش را می برد نزدیکِ بخاری و چشم هایش را می بندد و به چه فکر می کند؟ نمی دانم! اما من به این می اندیشم که چگونه میان این همه چشم که من را می پایند برای او که دوستش دارم و نمی دانند چای ببرم ...


+ این داستان، داستانی بیش نیست!
۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۷
چشم به راهم ...

مادرش هرچند با دلهره ، هرچند با ترس ، می رود. می رود تا رقم زند فردای پسرک را، می رود تا حرف را به میان بکشد و جوابی بشنود که تکراری ست، که بارها شنیده است:

" پدرش دختر به فامیل نمی دهد! "

خودش هم که همیشه میگوید :

" ایشان جای برادر ما هستند "


دخترک را دوست داشت، خیلی هم دوست داشت. دخترک اما ... شاید دوستش داشت شاید هم، دوست نداشت !!

دل را به دریا زدن "هنر" می خواست. پسرک هنرش را داشت. زدن به سیم آخر "جرئت" می خواست. پسرک جرئت هم داشت..

دختر هرچه محجوب تر هر چه با حیاتر؛ حرف زدن با او سخت تر! دختر هر چه خانم تر؛ خواهانش بیشتر!!


" میان اینهمه عاشق که دنبالت به صف هستند / شبیه تیم پیروزی ، از آخر اولم بانو "


دست دست کردن ها همیشه خراب می کنند زندگی را، نباید کار از کار می گذشت!

اگـر دهـه ی 70 بود نامـه ای می نوشت ، اگر دهه ی 80 بود اسمس می داد لابد!!  اما حالا راهی به جز تلگرام نمانده بود ...

چه بهانه ای بهتر از آلودگی هوا، چه دلیلی بهتر از احوال پرسی و چه لحظه ای بهتر از آخر شب که همه خوابند؟!

قید یک سری چیزها را باید می زد مثلا خجالت، مثلا رودربایسی، مثلا غرور، مثلا مثلا هایی که دست و پا گیر است!!!


زد قید هرچه هست حتی خودش را ، نوشت ، فکر کرد و نوشت، هرچه بود و نبود در دلش نوشت:


" گفته ای مثل برادر دوستم داری ولی/ کاش من یار تو بودم، مابقی داداش ها "



ای کاش جواب بانوی قصه این باشد:


" از سرِ بیکاری امشب، خواستم تا یک به یک / بشمُرم حاجاتِ خود، دیدم نود درصد تویی "




شاعر شعر ها را نمیشناسیم +

! این داستان ، داستانی بیش نیست ++



۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۲:۰۷
چشم به راهم ...

اولی: زنها فقط بلدن غر بزنن!

دومی: آره بابا زن نداشته باشی راحت تری!!

سومی: این زنا نباشن مردا پیر نمیشن!!!


+  بودن یک زن در خانه شاید به چشم نیاید اما، ای داد از نبودنش ...

++ به قول قدیمی تر ها : زن بلاست، خدا هیچ خونه ای رو بی بلا نکنه!

۱۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۱۸:۴۳
چشم به راهم ...