حالش خوب نبود، تعریف ها، مدلها، فرمولها، هر چه را که خوانده بود فراموش کرده بود! دل تو دلش نبود. فشارش هم افتاده بود. زیر لب دعا می خواند و دستانش را مُشت کرده بود. همان جور که تکان تکان می خورد چشمش را چرخاند تا نگاهی به اطراف بیاندازد که در نیمه راه به دام افتاد! دو ردیف آن طرفتر، درست مقابل در، پسرک زیر زیرکی در حال براندازش بود...
+ و حتما همین جا بوده که شاعر میگه:
ببین از فرط تنهایی رسیده تا کجا کارم / که با صد تا کلک باید دو واحد با تو بردارم
++ در موقع امتحان حواستان به سوال ها باشد بهتر است...